۱۳۸۶ مرداد ۱۷, چهارشنبه

كوله بار

مي روم با كوله بار بي كسي ها مست مست
با كه گويم راز دل را عشق پشتم را شكست
لحظه ها را مي شمارم تا فراموشت كنم
گر چه با ترديد مي پرسم كه آيا ممكن است؟
كاشكي هرگز نمي ديدم تو را اي واي نه
گفته ام باور نكن اي دوست دلم پيش تو است
بعد از اين گر عاقل ديوانه ام خواني سزاست
كشتي عشق من از دوري تو در گل نشست
باز هم چند بيت شعر و عاقبت هم اشك و آه
با كه گويم راز دل را عشق پشتم را شكست