با دستهاي نازكت اي ليلي قشنگ
مجنون خويش را تو آرام مي كني
تو تار و پود مني و پر گشته ام زتو
با آن نگاه مست مرا رام ميكني
در پيش تو آن شب اول غريب وار
سر را به زير داده و در گوشه اتاق
با آن صداي نرم تر از حرير تو
ديدم خزان زندگي ام مي شود بهار
از آن زمان همدم روياي من شدي
اي كولي سبزه عذار سياه چشم
من عهد بسته ام كه تو را زمزمه كنم
من قوي عاشقم كه تو درياي من شدي