۱۳۸۶ تیر ۲۰, چهارشنبه

قطعه شعری تقدیم به شهریور عزیز

چند سالی بیش نیست که می شناسمش
اما بعضی آدمها چنان اند که وقتی می بینی شان احساس می کنی از دیر باز با تو بوده اند و شهریور برای من چنین بوده است
در چهره اش هیچوقت احساس خستگی ندیده ام همیشه با نشاط بوده
نشاطی که به دیگران هم منتقل می شود
فریاد بلندی از او نشنیده ام چرا که فریاد بلند از دهان آدمهای با شخصیت بیرون نمی آید
شیر زنی ست
در سخت ترین شرایط از کوره در نمی رود و دست وپایش را گم نمی کند
و در همه جا با خودش آرامش به ارمغان می آورد
با این مقدمه مختصر که گوشه ای از شخصیت این بزرگ زن را بیان می کند قطعه زیر را به او تقدیم می کنم
**********************************************************************************
از آن زمان که در آئینه نگاه کردی
آئینه ها همه ی زشتیها را زیبا جلوه می دهند
از آن زمان که از دریا جرعه ای نوشیدی
ماهیان اقیانوسها را به دریا کشاندی
رد پای تو را پرستو های عاشق سجده می کنند
و
تمام لغتها عاجزند که ترا چه نامند
واکنون
قاموسها به دریوزه پیش من آمده اند
تا
نامی برایت انتخاب کنم
و من هم
که از تمام آنها عاجز ترم
به دامن حافظ آویختم
که گفت
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

نمي دانم در مقابل اين همه لطف كه شايسته حتي يك كلمه آن هم نيستم چه بگويم. ولي برايم يك دنيا ارزش دارم كه براي عزيزي مثل شما اين چنين باشم .هميشه برايم عزيزيد و آرزوي موفقيت شما را دارم .هميشه به داشتن دوستاني چون شما افتخار مي كنم

ناشناس گفت...

پسر عزيزم من هم بسيار ممنونم كه هميشه دوست خوبي براي فرزندانم هستيد.از شعر زيبايي كه گفته ايد كه يك دنيا محبت در آن ديده مي شود لذت بردم .باز هم ممنون

ناشناس گفت...

تبريك براي وب شما و با تشكر از محبتتان و آرزوي روزهاي خوش

ناشناس گفت...

اميدوارم هميشه موفق باشيد

ناشناس گفت...

وب شما را ديدم خيلي جالب است هميشه سر مي زنم

ناشناس گفت...

سلام و تشکر از این شعر زیبا

ناشناس گفت...

سلام
ورودترا به دنیای مجازی و به جمع وبلاگنویسان خوش آمد می گویم
طبع روان و اشعار زیبائی داری
پیروز باشی

ناشناس گفت...

خوب اين موجود ديدني است و شما كه به زيبايي توصيف كرده ايد

ناشناس گفت...

خدايا !
مهربان من ...
نمي دانم تو هم آيا غمي در سينه ات داري ؟!
من اين يك چيز مي دانم
كه من دارم غمي در دل !
تو معبود مني يا رب
ندارم قدرت ربم ، ندارم حكمت تنها مقام شامخ عالم
تو يزداني ، تو داداري ، تو درگاهي به خود داري
شنيدم ، آنچه مي گويم !
از آن آغاز دوران كسالت بار عمر خويش
از آن روزي كه بودم كودكي
همچوي پر كاهي ميان دستهاي يك زن تنها
تو او را ميشناسي خوب !!!
عجب طعم لذيذي خلق كردي در ميان اين همه انسان بي مقدار
به من مي گفت در تنهايي و مشكل
اگر فكرت بود دائم به ياد ايزد منان
بگو با او تمام مشكلاتت ، دردهايت را
و اكنون با تو مي گويم :
تو كه عالم به هست و نيستي در اين جهان كوچك و تاريك
تو مي داني دل تنگ من تنها
كسي را دوست مي دارد
چرا اينگونه مي گويم ؟!؟!
كنون بايد به طرز ديگري گويم تمام حرفهايم را !
گذشتست آن زماني كه بگويم دوستش دارم ...
خداوندا !!!
چگونه قلب پاك تو رضايش شد
به اين ناكامي دشوار جاويدم ؟؟؟!
چرا بايد تمام آنهمه خوبي
به همراه همه عشق و كمال و شادي يك دل
درون يك اتاق تيره و تار و هزاران حرف ناگفته نهان گردد ؟!!!
اتاقي كه بشر در گوشه يك ترس جانكاه درون خود
تداعي كرده است آن را چو سقفي با ژن وحشت به نام << قبر >>
تو آيا نقشه ات از اين جدايي در ميان ما
همه بود اين كه من جز تو كسي را عشق نشناسم ؟!!!
به آن روي مهش ، خاك رهش ، تالاب عشقش
ندانم جز به او عشق دگر را در هواي خود
ولي آنقدر مجنونم
كه < باشــــــد > !!!!!!!!!!!!!!!!!
عشق تنها تو ...!
ولي دارم ز تو اين آخرين خواهش ...
كه برگردان به اين عالم
تمام عشق دنيا را .............................................

ناشناس گفت...

علي هستم
و هم تبريك مي گك براي تولد دردانه شما و نيز تبريك بابت افتتاح وبلاگتون . منم تازه يه وبلاگ آپ كردم اسمشم اينه :
jadeyebisetare.blogfa.com
خوشحال ميشم ببينمتون !
HAME_KHALIBANDAN_JOZ_MAN
اينم آي ديمه
به اميد ديدار . راستي شعر بالا رو خودم گفتم
كپي نيست :D