۱۳۸۶ تیر ۲۳, شنبه

سوگنامه ای برای مریم تاجیک

اینچنین تنها که منم هیچکس نیست
دیگر در انتظار هیچکس نیستم
دیگر در انتظار هیچ خبری نیستم
نه دستی
که از محبت به سویم دراز شود
نه قلبی
که از فراسوی دریاها
به آرامشم بخواند
و نه لبخند موهن معصومی
که به تمسخرم بگیرد
و نه صدای مهر آلودی
که به نجوائی تسلایم بخشد
همه چیز را از خود بیرون کرده ام
و آرزو هایم را در خاک مدفون نموده ام
و اینک
در هیئت اسبی بی سوارم
رها شده به خود
در میانه ی میدان بی کسی
این چنین بی گذشته این چنین بی آینده این چنین رهاشده که منم
هیچکس نیست
بر در گاه حادثه ایستاده ام
با فانوس خاموش اندیشه ام
با قلب از آرامش گسسته ام
با زخم به خون نشسته ام
این چنین ساکت این چنین تهی این چنین درخود که منم
هیچکس نیست
پرواز می کنم با بالهای کوچک پرستویک کوچک مرده ام
در آسمان تیره تنهائی
این چنین ویران که منم هیچکس نیست
سلام ای طلوع گفتن
ای افول سکوت
ای غروب غریبانه ی غریبان این غریب آباد
ای خیابانهای سرد از رفت و آمد تلخ خاطره ها
مرا با شما حرفی ست
مرا با شما دردی ست
مرا با شما رازی ست
این چنین چشم به راه
این چنین بی تاب
این چنین بی گواه که منم
هیچکس نیست

۲ نظر:

ناشناس گفت...

فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت ............از ابراز همدردی شما ممنونیم

ناشناس گفت...

مي خواستم در تنهايت باشم .....
مي خواستم در انتظارت بمانم......
مي خواستم دستهايم را براي تو آغوش كنم....
مي خواستم به نجوا دوستت دارم را بخوانم....
اسب بي سوار من ....چگونه با فانوس خاموش ....انديشه ما را بر هم زدي
با سكوتت آرامش از همه ما گرفتي
بغض را در گلو نشاندي
و قلبمان را به خون كشاندي
اي ويران كوچك من كه دنياي ما را ويران كردي
در خيابانهاي سرد و تلخ خاطره ها
به دنبال تو مي گردم
تا حرفت را بشنوم
دردت را مرحم گذارم
رازت را از درون نگاهت بخوانم
اين چنين چشم به راه
اين چنين بي شتاب
اين چنين بي گواه كه منم تو نيستي و هيچ كس نيست.