۱۳۸۶ مهر ۵, پنجشنبه

پاييز

دلم بهانه گرفته بهانه پاييز
مگر تو را بجويم به خانه پاييز
به فصل زرد خزان شعر مي گويم
براي زلف سياهت به شانه پاييز
تو در نگاه من اكسير عشق بودي و آه
خوشا شبي كه تو خواندي ترانه پاييز
اگر غرو ر نمي بود گريه مي كردم
ز داغ و درد جدايي به شانه پاييز
بيا و بهر دل من زعشق زمزمه كن
براي خسته ترين مرد عاشقانه پاييز
ولي ولي چه بگويم كه چون سرابي بو د
رمان عشق من وتو در شبانه پاييز

۳ نظر:

ناشناس گفت...

پاييز زيبا ترين فصل وهر جلوه اش حكايتي است

ناشناس گفت...

پاييز براي منهحالي ديگر دارد .

ناشناس گفت...

ببخشيد درست تايپ نكردم
پاييز حال غريبي در انسان به وجود مي آورد