۱۳۸۶ شهریور ۲۷, سه‌شنبه

بي تو

به او گفتم دل طوفاني ام را بيا ولحظه اي آرامشش ده
بخنديد وبگفت آرامش دل براي عاشقان معنا ندارد
از آن روزي كه در عشق غرق گشتم
به من گفتي دگر آرامشي نيست
همين الان بيا و دست بردار
ز عشقي كه در آن آسايشي نيست
ولي من عشق را بازي گرفتم
كنون بايد بسوزم تا بميرم
بسوزم پيش شمع دلربايي
كه قدرش را فقط پروانه داند
ولي اينك سه ده از عمر من رفت
و بي تو غمزده تنها شدم من
بيا يكبار ديگر عاشقي كن
كه تا پيشت بسوزم تا بميرم

۷ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
دوستان و دوستداران لطف دارند
شعر های زیبا یتان را خوندم
مملو از شور و احساس بود
من با شعر الفتی دیرینه دارم از این پس می آیم ترانه های پریا را خواهم خواند از بابت لینک هرانک خیلی خیلی ممنون
هرانک پیشاپیش مدیون دوستان و دوستداران خویش است
بنده هم لینک شما را در سایتم گذاشتم
ارادتمند علی رشوند

ناشناس گفت...

امیدوارم سالهای سال در کنار خانواده با محبت و پریا کوچولوی نازنین که هدیه خداوند برای شماست خوب و خوش باشید

ناشناس گفت...

با شما بودن تازگي وشادابي را به ياد مي آورد و شعرهاي شما هم انسان را به همان دنياي شادابي وتازگي مي بردموفق باشيد

ناشناس گفت...

همیشه شعر های زیبای شما در دل انسان شوری برپا میکند زنده باشید وسایه پر مهر وبا احساس شما بر سر کوچولوی نازنینتان پریا جان مستدام باشد

ناشناس گفت...

سلام جناب حسن نژاد
خیلی خیلی از زیارتتان و زیارت پریا خانم کوچولو خوشحالم.بنده نوازی کردید و به من سرزدید.اشعار زیبای شما زینت بخش صفحه وبلاگ است وعکس قشنگ شما و پریا جان هم مکمل این زیبائی
برایتان آرزوی توفیق بیش از پیش دارم

حمید حسن نژاد گفت...

از لطف همه عزيزا ن ممنون

ناشناس گفت...

شعرهايت بي نظير است
از آشنا شدن با گلي ديگر از دسته گل خانه پدر خوشحالم
شاد و سربلند باشي مرد