چون زائری غریب در اینجا گریستم
در ساحل نگاه تو تنها گریستم
وقتی که عشق مر کب غم را سوار بود
مجنون شدم به دامن صحرا گریستم
در دل غم تو بود و به چشمم خروش اشک
در قبله گاه چشم تورسوا گریستم
با بادبان پاره به گرداب بی کسی
با یک دل شکسته چو دریا گریستم
هر چند کس نگاه مرا تر ندیده بود
دیشب برای غربت مولا گریستم
۷ نظر:
من برای شعر یک محک دارم و آن هم به دل نشستن است
شعرت به دلم نشست و اشکم را در آورد
برایت آرزوی بهروزی و پیروزی دارم
حق نگهدارت باشد
امید که همیشه در راه مولا قدم برداری
بسیار زیباست
سخنی کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند
يا مولا دلها همه به ياد تو آتش گرفته است .كاش با اينهمه بزرگيت تو را مي شناختند.و در زمان دروازه علم را مي گشودند.
ای منتظر غمگین مباش قدری تحمل بیشتر
گردی بپاشد در افق گویا سواری میرسد... بسیار زیبا بود و دلگیر...
علي غربت نداشت عشق فاطمه را در دل داشت وشوق ديدار اورا در ملكوت
ما غريبيم كه خود را گم كرده ايم
سلام
ممنون از محبت شما.منهم با اجازه شما را به لینک دوستانم افزودم.مستدام باشید
در غم از دست دادن علي هر چه بگرييم كم است
ارسال یک نظر