۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه

مادرم

بيچاره مادرم بيچاره پيرزن
يك عمر زحمت ما را كشيد او
بي هيچ توقعي
بيچاره مادرم بيچاره پير زن
وقتي كه راه مي رود
يك موسيقي ناز
از پنجه هاي قدمش به گوش مي رسد هنوز
وقتي كه مينشيند
عطر وجود او
از اين جهان به جهان دگري مي برد مرا
بيچاره مادرم بيچاره پير زن

۶ نظر:

ناشناس گفت...

آقا حميد چه حكمتي است كه مادران اينقدر زجر مي كشند و باز فرزندشان را عاشقانه دوست دارند .ما كه مادر نمي شويم .ولي شايد خدا كمك كند پدران خوبي بشويم

ناشناس گفت...

شعر هاي شما در عالم سادگي و زيبايي انگار حرف دل همه عاشقان است .ما را با خود به دنياي عاشقانه خود ميبريد

ناشناس گفت...

عطر وجود مادر ديگر در خانه نيست.ياد آن روزها بخير كه سر بر دامن مادر مي گذاشتم و آرامش را مي يافتم.شعر زيبايي بود .كاش عطرش را هميشه مي توانستم با خود داشته باشم .بيچاره مادرم و بيچاره تر من كه ديگر مادرم نيست

ناشناس گفت...

ببخشيد هر كار كردم كامنتم با اسم نيامد و مجبور شدم بدون اسمم بفرستم.ولي چون مي خواستم بدانيد كه هميشه وب شما را مي بينم دوباره باز كردم تا اسم مرا بنويسم
شعر هاي بسيار زيبايي داريد بخصوص اين آخري

ناشناس گفت...

شعرهاتون خیلی قشنگه چرا سر کلاس های ادبیات نمیخونید استفاده کنیم امیدوارم همه قدر مادراشونو بدونن

ناشناس گفت...

واقعا خوندن شعراتون لذت بخش است موفق باشید