۱۳۸۶ مهر ۱۹, پنجشنبه

بهار من

توهميشه بهار من بودي
لحظه لحظه كنار من بودي
در ميان تراكم غمها
شمع شبهاي تار من بودي
وقت روييدن شقايق ها
بهترين غمگسار من بودي
بهترين گفته هاي من اين بود
آخرين انتظار من بودي
مي سرايم خزان عمرم را
توهميشه بهار من بودي

۵ نظر:

ناشناس گفت...

چشم دوخته ومنتظر به آخرين اميد
مثل هميشه بهاري

ناشناس گفت...

ارزو دارم بهار همه هميشه بهار باشد
سالم وسبز
پريا را ميبوسم كه فرزند بهار زندگيست تا زمستان ما

ناشناس گفت...

سلام با آرزوي لحظات زيبا
عيدتان مبارك

ناشناس گفت...

بهاروخزان، هستی و مرگ نیست

خزان، ختم قانونی برگ نیست

نه روئیدن گل، شروع گل است

نه پائیز، پایانه بلبل است

نه رویش زباد خزان لطمه خورد

نه با مرگ پروانه، پرواز مرد

نه پائیز نقش تباهی نگاشت

نه راهی به اندیشه غنچه داشت


نه یک غنچه ما را به وجد آورد

نه یک با د ما را زجا می برد

ناشناس گفت...

گذشتم از تو که ای گل چو عمر من گذرانی
چه گویمت که به باغ بهشت گم شده مانی
به دور چشم تو هر چند داد دل نستاندم
برو که کام دل از دور آسمان بستانی
گذاشتم به جگر داغ عشق و از تو گذشتم
به کام من که نماندی به کام خویش بمانی
بهار عمر مرا گر خزان رسید تو خوش باش
که چون همیشه بهار ایمن از گزند خزانی...
هوشنگ ابتهاج
سروده هایتان بسیار زیبا و دلنشین است...موفق و پیروز باشید