۱۳۸۶ آبان ۸, سه‌شنبه

حرف عاشقي

نگاهم را پس مي گيرم ديگه بات كاري ندارم
ديگه از هر چي نگاهه به خدا خسته و زارم
يه روزي دل غريبم به ضريح توگره خورد
مشكلش كه حل نشد هيچ همه هستي او مرد
عاشقي خودش قشنگ نيست حرف عاشقي قشنگه
عاشق يه رنگ نديدم عاشقي ها همه رنگه
حالا من غريب وخسته سر اين كوچه نشستم
برو از نگاه مستت هميشه خسته خسته ام

۴ نظر:

ناشناس گفت...

عميق زيبا و ساده آنقدر كه دل را آرامش مي دهد

ناشناس گفت...

خيلي زيبا شعر مي گوييد .من هميشه شعر هاي شما را مي خوانم ولي مثل شما نمي توانم بگم براي همين فقط به خواندن و نظر ندادن اكتفا مي كنم .فقط بعضي وقتها مي آم كه بدونيد من هستم

مطرب گفت...

جناب حسن نژاد سلام
این ترانه خیل به دلم نشست
ولی من با شما همعقیده نیستم عاشقی خودش هم قشنگه
عاشقی آدم رو گرم می کنه
عاشقی یه دنیای دیگه رو به روی آدم باز می کنه
عاشقی آدم رو سر مست می کنه
اونقدر که آدم هیچی نمی بینه و فقط معشوقشو می بینه
شما که همیشه عاشقید چرا می گید عاشقی خودش قشنگ نیست

ناشناس گفت...

salam ostad!man in sheretoon ro az hame bishtar dust daram.....vaghean binazirid!!!omidvaram ke salem bashid,va sayatoon roo sare paria joon!