۱۳۸۶ آبان ۷, دوشنبه

صدايم گرفته

غير از دلي غريب كه آنهم گرفته است
بود و نبود عمرمرا غم گرفته است
بردار از برابر من جام باده را
ديگر به چشم من همه ماتم گرفته است
شبگرد بي پناه پريشان خراب و خوار
با من سخن نگو كه حالم گرفته است
باور نداشتم كه ز پيشت سفر كنم
پاي مرا كمند تو محكم گرفته است
ديگر نمانده قدرت فرياد در گلو
نزديك تر بيا كه صدايم گرفته است

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خيلي اين شعر زيبا بود .موفق باشيد